داستان کوتاه ششمین دختر

ساخت وبلاگ
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم. بهم گفت: ”متشکرم”. میخوام ب داستان کوتاه ششمین دختر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه ششمین دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9bookfae بازدید : 19 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 0:53

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقد داستان کوتاه ششمین دختر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه ششمین دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9bookfae بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 12:31

معلم استانهای جالب,داستانهای آموزندهم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﺒﺎ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﻨﺠﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺮﺳﺪﻧﺪ: «ﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻨﻪ ﺩﺍﺭﺍ ﻨﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗ خوبی ﻫﺴﺘ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﺮﺩﻩﺍ؟»معلم گفت: « ﺯﻧ ﺑﻮﺩﻪ ﺩﺍﺭﺍ ﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ داستان کوتاه ششمین دختر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه ششمین دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9bookfae بازدید : 18 تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:36